روز سردی کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه .
گوشت بدن خودشو میکند و به جوجه هاش میداد تا اونارو سیر کنه .
زمستان تمام شده بود و کلاغ مرده بود . ولی جوجه هاش زنده مونده
بودن . و گفتن : آخیش ... خوب شد که مرد ... دیگه خسته شده بودیم
از این غذای تکراری .
بله این است واقعیت تلخ زندگی "
نظرات شما عزیزان:
محسن 
ساعت21:52---19 آذر 1390
سلام رفیق خیلی متشکرم که قابل دونستی مارو
من میتونم با شما همکاری کنم اما یه مشکل کوچولو هست شاید هم بزرگ!...
من زیاد داستان کوتاه ندارم و بلد نیستم اما قطعه های ادبی ، شعر و متن آهنگ های محبوب زیادی رو دارم اگه به درد این وبلاگ میخوره بهم اطلاع بده تا بیام
راستی اگه زحمتی نیست میخواستم جزئ نویسنده های وبلاگ باشم که خود مدیر تعیین میکنه نه از اععضای وبلاگ
بای
پیشما بیا
mohamad 
ساعت15:28---19 آذر 1390
چه غم انگیز
پاسخ:
خیلی
سید رسول گوزنها
ساعت9:05---19 آذر 1390
سلام آقا بهزاد
خوبی انشا اله
کاملا درسته
پاسخ:
سلام آقا سید
باهاتون موافقم......................نمک خوردن و نمکدون شکستن
فضا و فضانوردی
ساعت15:30---17 آذر 1390
سلام دوست خوبم.وب جالبی داری.لطفا به وبلاگم بیا و کلیک روی قسمت مسابقه وبلاگ برتر منو برنده کن.راستی اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن.
آمار
وب سایت: